مث یه طوفانه ، یه گرد باد میاد و همه چیو بهم میریزه. دستتو میگیره و پرتت میکنه به تاریک ترین و وحشتناک ترین جاهای زندگیت ، تنهایی و استیصال رو با خودش میاره. راه فراری نیس ، تویی و و غم و وحشت. محکوم به رنج کشیدن. دلت میخاد با تمام توان بدویی و بدون اینکه پشت سرتو نگا کنی دور و دورتر شی. مقصد برات مهم نیس ، فقط میخوای اینجایی که هستی نباشی. خیلی تلخ ، بیشتر از اونچیزی که فکرشو کنی. حس میکنی چنگ میزنن به قلبت و الانه که از جاش درآد ، میخوای با صدای بلند زجه بزنی اما نمیتونی. مهر سکوت خورده رو لبت و پشت این در بسته آشوبیه که هر لحظه تو رو به مرز انفجار نزدیکتر میکنه. دور شدن از فظای موجود و آدمای دور و برت تنها چیزیه که میخوای اما هیچ راهی برای عملی کردنش نیست. آخ که چقدر اون لحظه بد ِ و تو چقدر مشتاق پایانی. حتی شاید مرگ...
"بستن چشم هایت چیزی را عوض نمی کند، چون نمی خواهی شاهد اتفاقی باشی که می افتد، هیچ چیز ناپدید نمی شود.
در واقع دفعه ی بعد که چشم وا کنی، اوضاع بدتر می شود. دنیایی که توش زندگی می کنیم این جور است!"
- هاروکی موراکامی / کافکا در کرانه
یه روزی میای سیروان
بعضی وختا هس ، که انگار همه چیزو تجربه کردی . انگار که هیچی نمونده ، ولی می دونی ؟ یه حقیقتی هس .. خیلی چیزا هست که هنوز ندیدی . اون چیزا شاید بهتر باشن ، شاید بدتر . مث این مسابقه هاس . می تونی همون جا کاتش کنی . هر چی رو که بردی برداری و بزنی به چاک ؛ اگه حریص تر باشی می مونی ، بازی می کنی و می دونی این احتمال هس که هر چی تا حالا بردی رو ببازی و پرت شی بیرون .
میدونی باهات موافقم ، چون در نهایت می مونیم. ولی اینا از رنجی که می بریم کم نمی کنه.
چقد عنوانو دوست داشتم... ای وای ِ دل ... ای وای ِ دل...
الانور بانوی من
:|||||||||||||||||||
خاتون بیا بلاگ
آیا بیام ، آیا نیام؟
خاتون چی شده ؟!
بخدا دل نگرونم کردی الان بغضم ترکید .
عزیزم ، آدمه دیگه گاهی اینجور میشه.
ناراحت نباش :*